آزارچه



لکنت گرفتم پیش تو، انگار ترسیدم
آنقدر دل دل کردم از اظهار ترسیدم

یک دوستت دارم» درون سینه ام جا ماند
از گفتن این جمله ی دشوار ترسیدم

من مرد میدان نگاه تو نبودم باز
در جنگ با چشم تو از پیکار ترسیدم

شوق تو در قلبم شبیه راز مخفی ماند
تا خواستم افشا کنم هر بار ترسیدم

آجر به آجر ترس ها را روی هم چیدم
من سال های سال از این دیوار ترسیدم

هر شب میان بغضِ چشمانم جهان لرزید
تا شانه ام لرزید از آوار ترسیدم

تکیه به دیوار زمان دادم که فرصت مرد
قاتل منم بی شک، که از اقرار ترسیدم

#علی_اصغر_طلوعی

آبان ۹۸

ترسیدم


من در مسیر میهمانی راه را گم کرده ام
در آخر شعبانم اما ماه را گم کرده ام

یک آه گاهی راه را وا می کند افسوس من
در سینه ی آلوده حتی آه را گم کرده ام

پیغمبرم را در خودم در قعر چاه انداختم
حالا پشیمانم ولی آن چاه را گم کرده ام

آنقدر بعد از توبه ام در خواب غفلت رفته ام
حتی همان بیداریِ گهگاه را گم کرده ام

این لحظه های ناب مثل ابرها در حرکت اند
من عمر را، این فرصت کوتاه را گم کرده ام

راهی به جز گریه نبود از روزه تا روضه ولی
بی اشک و غم! هم راه و هم همراه را گم کرده ام

تاریکم و طوفان زده یا حضرتِ أنَّ الحسین
شاها نظر کن بر گدا» من شاه را گم کرده ام


#عبدهادی

۱۷ اردیبهشت ۹۸


شکر! شدم غرق در قطره ی باران تو

دامن ما را گرفت گوشه ی طوفان تو

طبعِ حقیرم کجا! ماه منیرم کجا!

دفتر و شعر و قلم، واله و حیران تو

عمر برایم کم است تا بنویسم فقط

نقطه ای از صفحه ی اول عنوان تو

شاعر درگاه تو حضرت جبریل نیست

حضرت پروردگار بوده غزلخوان تو

خوانده برای تو یا ایتها النفس .» را

راضیةً مرضیه .»، پیکر عریان تو

گردش هفت آسمان طوف وجود تو است

برده دل از عالمین زلف پریشان تو

جن و ملک بنده و خادم خان تو أند

و مکان تابع و گوش به فرمان تو

آدم و داوود و خضر . ، قاطبه ی انبیا

یک به یک از اولند مضطر و گریان تو

گوشه ای از برکتت نذریِ ماه عزاست

چشمه فیض است این سفره ی احسان تو

حضرتِ أنَّ الحُسَین .»! کشتی امن نجات!

نورِ هدایت شده ست، روی درخشان* تو!

رمز خدایی شدن با تو جنون است و بس

از همه عاقل تر است، مست و خرامان تو

هادی عابد» که رفت بنده ی دنیا نبود

بنده ی عشق تو بود، بود مسلمان تو 

دوری کرب و بلاست درد دلم، مثل او

می کُشد آخر مرا غصه ی هجران تو

حضرت شاه حرم! صاحب جود و کرم!

بوده ام از بچگی دست به دامان تو 

حاجت ما اربعین، یک سفر کربلاست

تا که شوم قطره در سیل خروشان تو

در شب میلاد تو روضه برایم بس است

خواندن یک بیت از آن لب عطشان تو

کاش بمیریم در روضه ی آن بزم . آه .

چوب جفا هم زبان با لب و دندان تو .

با دم این روضه ها با دل خون از جفا

هر شود فاطمه مهمان تو


#عبدهادی

۱۶فروردین۹۸


*روایت شده که در شب های تار، نور از جبین مبین و پایین گردن آن حضرت ساطع بود و مردم آن حضرت را به آن نور می شناختند! - منتهی الامال


هادی عابد» خادم با اخلاص حضرت سیدالشهدا علیه السلام بود که در ۲۴ رجب امسال از دنیا رفت. فاتحه ای برای شادی روح این عزیز و جمیع گذشتگان قرائت بفرمایید.


زبان بسته ام را باز کن مولا
خودت این شعر را آغاز کن مولا

حقیرم دست بر دامان تو هستم
کویرم تشنه ی باران تو هستم

تو دریایی ! نه، دریاهای بسیاری
برای طبع من مضمون دشواری

من از تو قطره ای را هم نمی دانم
به وقت شعر در ابهام می مانم

علیٌّ حُبّهُ جُنَّه» ، ملاکی تو
به درگاه تعالی بس که خاکی تو

قَسیمُ النّارِ وَ الجَنَّه» مقام تو
عوالم مورِ آیات عظام تو

وَصیُّ المُصطفی حَقّا» که مولایی
تو خیر الاوصیا، عالی اعلایی

امامُ الانْسِ و الجِنَّه»، امامی تو
صراط و منبع فیض مدامی تو

به فرمان خدا فرمانروا هستی
شریک نام هایش جز خدا» هستی

تو وجه اللهی و رو بر تو زد، کعبه
به لطف مقدمت قبله شود، کعبه

برایت باز کرد آغوش سردش را
که گرمایت دهد تسکین دردش را

هبوط تو به کعبه آبرو بخشید
غبار پای تو بر او وضو بخشید

نمی گویم طلوع حضرت خورشید
که از نسل ابوطالب، خدا تابید

پس از آن یازده بار آمدی دنیا
گذشته از غیابت سال ها اما

نشان تو تمامِ افتخار اوست
شکاف کعبه چشمِ انتظار اوست

که در شأنِ امام المنتظر آیی
برای عدل و داد آن وعده ی غایی

به رسم وعده ی صادق وَ خوش عهدی
تو از کعبه بخوانی شعر، أنَاالْمَهدی .»

بیا این شعر را آواز کن مولا
گره از کار دنیا باز کن مولا


سروده ۲۹اسفند۹۷


دلم هوای نجف کرده خوب می دانی 

نمانده ام سر عهدم ولی تو می مانی 

تو شاه عالمی و من فقیر درگاهت

همیشه از تو رسیده کرامت و خانی

کجا نفس زدن من! کجا مقام شما!

خدا نموده برای شما غزل خوانی 

که حب تو به قیامت حصار آتش هاست

امام انس و ملک در وجود و امکانی 

تویی معلم جبریل و درس میکائیل

تویی حقیقت عرفان ، تو نص قرآنی

تویی تو شیر خدا ، نیست و نخواهد بود

برای دین خدا چون علی نگهبانی 

میان معرکه چون شیر بیشه ای و خصم

نمانده سر به تنش تا که سر بجنبانی

تویی صراط هدایت تویی خودت میزان

تویی ملاک قبولی هر مسلمانی

گدای کوی تو شاه است چون میان نماز

نگین شاهی خود را عطا کنی آنی 

فدای عاطفه و مهر بی حدت مولا

که سر زنی به فقیران شبانه پنهانی

دل یتیم من امشب هوای بابا کرد

شنیده ام که پدر بر همه یتیمانی

دلم دوباره هوس کرده زیر ایوانت

به دست عافیت تو رسد به سامانی

به جز ولای شما در دلم رجایی نیست

که طبق آیه ی قرآن تو اصل ایمانی 

برای نوکرتان #عبدهادی از اول 

امام و رهبر و شاه و پناه و سلطانی 


سروده ۱۰شهریور۹۷



در عرش پیچید این خبر شانه به شانه
امشب به دنیا آمده یک نازدانه
یک غنچه از باغ نبی روییده امشب
ارباب ، شد بابا بزرگ از این جوانه
از نسل پاک مجتبی آمد محمد
از دامن پاک و کریم مادرانه
حاتم فقیر کوی فرزند حسن ، نه
عالم فقیر کوی او شد عاجزانه
کل ملائک پشت در ، در انتظارند
تنها برای یک سلام جابرانه
فرزند سجاد است ، خورشید عبادت!
خاک آبرو می گیرد از او ساجدانه
دنیای ما تاریک بود از ظلمت جهل
امشب تجلی کرد نور عالمانه
آیینه دار حضرت حق است بی شک
پس در کمالاتش نظر کن عارفانه
خواندم فضائل را ولی در خود ندیدم
درک چنین دریای فضل بی کرانه
آیین و عشق من تویی یا باقرالعلم
پس این غزل آیینی است و عاشقانه
کرب و بلا را .مِنْ ریاضِ الْجَنَّه.» خواندی
جانم فدای این کلام شاعرانه
من بنده ام، از تو رسیده هر چه دارم
ای منبع احسان هر روز و شبانه
روزی بگردان تا ببیند #عبدهادی
کرب و بلای اربعین را سالیانه

سروده ۱۴اسفند۹۷



تو عفتت زهرایی و صبرت علی وار
زهرای بعد از زینبی ، تکرارِ تکرار
همراه زینب بوده ای در هر مصیبت
ام المصائب بوده ای بی شک و انکار
سیبور» آباد از دعایت ، بَعْلَبَک» خشک
داری میان آسمان دستی تو در کار
تو مثل مادر مستجاب الدعوه هستی
امر از تو بود و عرش همچون امر بُردار
در حیرتم از آن امیری که اسیر است
الجار ثم الدار» شد در تو پدیدار
انگار کوفه شاهد نطق علی بود
وقتی که می کردی خطابه بین اشعار
واژه به واژه شعر خواندی و فروریخت
حجره به حجره قصر از بنیان و دیوار
چیزی نماند از آبروی آن حرامی
کاخ ستم را بر سرش کردی تو آوار
بودی تو هم همواره غم خوار حسینت
خواندی پس از کرب و بلا مرثیه بسیار
زینب اگر یکسال و نیم از او جدا ماند
داری تو بعد از چار ماه اصرارِ دیدار
تا ساعت آخر کماکان روضه خوانی
لب تشنه ای ، با یاد لب های ترک دار
هر چه شنیده شیعه ، تو دیدی ، شنیدی
فریاد هل من ناصرش را بی علمدار
بی بی بخوان تا عالم و آدم بسوزد
از آتش خیمه ، بیابان ، پای پر خار
چشم رسالت روشن از این بی حیایی
رخت اسارت بر تن گل های مختار
بار سفر بر دوش تو سنگین بود ، آه
قدت خمیده زیر این هجران غمبار
کابوس شب های فراق تو همین بود
شام سیاه و نیزه و بازار و انظار
زار است #عبدهادی از وقتی شنیده
بعد از سه ساله ، در خرابه مانده ای زار

سروده ۷اسفند۹۷

*در راه شام در منزل قنسرین که در یک منزلیحلب» است، مردم آن همه از شیعیان علی (ع) می باشند، دروازه ها را بسته و مانع ورود لشگر به شهر شدند. جماعت بنی امیه را لعن کرده و با سنگ بر لشگریان می زدند. ام کلثوم (س) در رثای این عمل آنها اشعاری سرود و از آن ها تشکر کرد.در راه شام در منزل "سیبور" مردم گرد هم آمدند تا در مورد کاروان اسرا تصمیم بگیرند. پیرمردی گفت فتنه ایجاد نکنید. این سر از همه سرزمین ها گذشته است بگذارید از سرزمین شما نیز بگذرد.اما جوانان شهر بر این اقدام آن ها معترض شده و آماده جنگیدن شدند.در جنگ با لشکری که کاروان اسرا را همراهی می کردند بسیاری از سربازان را به درک واصل کردند.ام کلثوم درباره این شهر دعا کرد و فرمود: خداوندا آب آن ها را گوارا ساز و دست ظلم را از آنها کوتاه ساز.
به برکت این دعا اگر همه جهان از ظلم و جور آکنده شود در سرزمین آنها جز نشانه های نعمت و بخشش و پرچم قسط و عدل برافراشته نمی شود!
*زمانی که کاروان اسرا به "بعلبک" نزدیک شد حاکم "بعلبک" بنا به دستور فرمانده لشگر یزید مجلس بزم و طرب مهیا ساخته و از شراب و نوشیدنی مهیا کرد. نوازندگان بنواختند و از آن کافران استقبال به عمل آوردند.
ام کلثوم (س) در حق آن سرزمین نفرین کرد که خدای تعالی نابود کند وسعت و معیشت شما را و آبتان را خوش گوارا نسازد و دست ظالمان را از سر شما کوتاه نکند.



شبیه زله در سینه ام چه غوغایی ست
دوباره حرف قلم والهی و شیدایی ست
شبیه غنچه عشقی که در شکوفایی ست
هوای این دل بی خود شده تماشایی ست

تمام قلب من امشب شده پر از احساس
فضای سینه معطر شده از عطر یاس

دلی نمانده برایم ، چه دلبری آمد!
رقیب دُرٌ و گرانمایه گوهری آمد
برای ارض و سما ماه انوری آمد
صدای پای قدم های دختری آمد

برای ختم رسل از خدا چه اعطایی ست!
که نازدانه و بی حد و حصر ، بابایی ست

سرور سینه و تاج نگین خاتم اوست
بلند مرتبه بانوی هر دو عالم اوست
تمام معنی حرف کتاب محکم اوست
برای ذهن بشر ماسوی و مبهم اوست

که از برای مقامش خدا غزل خوان است
برای آمدنش عرش ریسه بندان است

برای وصف جلالش که قاصر است زبان
فقط نه حوریه و سروریّ کل ن
اگر نبود وجودش ، نبود و مکان
مکن خطاب پس او را به غیر حضرت جان

شوند عالمیان جملگی فدای سرش
همان که گفت محمد ، فدای او پدرش

گمان کنم شب قدر و نزول اجلال است
خدیجه مادر زهرا شده چه خوشحال است
که مونس است برایش قریبِ یک سال است
چه دختری ! چقَدَر مادرش خوش اقبال است

رسیده است و به نورش مدینه روشن شد
گل است و با قدمش بیت وحی گلشن شد

تویی که کوثری و خیر ها از انفاست
ذلیل و ابتر و بیچاره ، خصمِ خناست
جواز گردش دنیا به دست دستاست
فدای قلب رئوف و کریم و حساست

کرامت تو همیشه نداشته ست نظیر
نگاه کن کف پایت که آمده ست فقیر

منم گدای درت دختر رسول خدا
خدا مرا نکند هرگز از درِ تو جدا
تو مایه ی برکاتی و مرهمی و دوا
به گوشه ی نظری حاجتم کنی تو روا

همین که این قلمِ #عبدهادی از تو سرود
نشان لطف کریمانه ی نگاه تو بود

سروده ۳۰بهمن۹۷



امامم را رها کردم»


با صدای علی اصغر طلوعی #عبدهادی



شبیه روز عاشورا امامم را رها کردم
شبیه مردم کوفه برایت گریه ها کردم
اگر تو در بیابانی دلیلش بوده اعمالم
تو تنهایی و من تنها ، برای تو دعا کردم
میان روضه ها خواندم غلام حلقه برگوشم
غلامت نیستم اما همیشه ادعا کردم
تو دریای کراماتی ، منم مرداب عصیان ها
فقط یاری گرم بودی فقط جرم و خطا کردم
کسی که ماند همراهِ تو دارد هر دو عالم را
خسارت دیده من هستم که راهم را جدا کردم
در این دنیای ظلمانی تویی نجوای مظلومان
من آن مظلومم و ظالم که بر نفسم جفا کردم
ست ، اما دل پر و بالش شده خونین
به یاد لاله ی حیدر دلم را کربلا کردم
در این شب های آخر زینبش می گفت ای مادر
برای زخم تو ختمِ چهل حمد شفا کردم
امان از ساعت آخر . نگاهش ماند بر أسما .
چرا مادر جوابم را نداد هر چه صدا کردم ؟
ضلال #عبدهادی را هُدی بخشید اکرامت
دلم را بیت الاحزانِ عزیزِ مصطفی کردم

سروده ۱۱بهمن۹۷



سایه ی تو بر سر ما سقف این کاشانه می شد
خانه تنها با صدای خنده ی تو خانه می شد

شور و شوق بچگی لنگ صدای قفل در بود
خانه با پیچیدن عطر تنت دیوانه می شد

یک بغل احساس بودی ساده و بی شیله پیله
توی آغوش تو آدم یک شبه پروانه می شد

بی گمان حجم حضورت بیشتر از یک نفر بود
بی تو این خانه وگرنه این قدر تنها نمی شد

پشت ما همواره مثل کوه بودی، کاش امشب
سنگ قبر تو برای بغض هامان شانه می شد

#علی_اصغر_طلوعی
دی ۹۸

۱: غزل رو به عشق پدر بزرگم حاج ولی» نوشتم.

۲: اگر زحمتی نیست برای شادی روح همه پدر‌ها و پدربزرگ‌ها و مادر‌ها و مادر بزرگ‌هایی که اسیر خاک شدن صلواتی بفرستید.

عاشقانه


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها